اون شب وقتی تو چاپخونه دیدمش جا خوردم اینقد که نمیشد از روش نگامو بردارم!
باورم نمیشد دوباره می بینمش
وقتی کارش تموم شد وقتی داش می رفت تازه فهمیدم تنها اومده بود هنوز کارم تموم نشده بوده فردا صبحش باید نقشه ها رو تحویل استاد میدادم ولی دگه بیخیال شدم از پشت سرش رفتم میدونستم روم نمیشه بهش بگم ولی تو اون شرایط شاید بهترین کار بود خونشونو بدونم!
همیشه ماشینو تو پارکینگ عمومی میذاشتم یا تو کوچه اون شب شانس باهام بود قبلش ماشینو تو خیابون گذاشته بودم دویدم دنبالش رفتم یه ترس داشتم نفهمه دنبالشم
خونشونو فهمیدم حالا از اون شب کارم شده رد شدن از اوجا شاید ببینمش!
الان ترم اخرم تو این نزدیک 4 سال توی 16000 دانشجو کسی رو ندیدم ولی این فرق داره خیلی دوسش دارم
چند بار دگه دیدمش ولی همیشه از روی خجالت نمیشه بهش چیزی بگم
دوسش دارم خیلی ولی....
نظرات شما عزیزان: